شناخت عیسی مسیح آرامش را به زندگی من به ارمغان آورد و مرا از همه قید و بندها و نگرانی ها آزاد ساخت . از این رو هر آنچه را که از او میدانم و یاد خواهم گرفت به حکم وظیفه با دیگران قسمت خواهم کرد و ندای آزادی او را تا جایی که در توان دارم به گوش خواهم رسانید ؛ باشد که روزی همه ما در سایه ایمان مسیحی به این آرامش برسیم .

۱۳۹۴ اردیبهشت ۲۳, چهارشنبه

شفای جذامی

شفای جذامی
متی ۸: ۱ـ۴
۱ وقتی عیسی از كوه پایین آمد جمعیّت زیادی پشت سر او حركت كرد. ۲در این هنگام یک نفر جذامی به او نزدیک شد و پیش او به خاک افتاده گفت: «ای آقا، اگر بخواهی می‌توانی مرا پاک سازی.» ۳عیسی دست خود را دراز كرده او را لمس نمود و گفت: «البتّه می‌خواهم، پاک شو.» و فوراً ‌آن مرد از جذام خود شفا یافت. ۴آنگاه عیسی به او فرمود: «مواظب باش كه چیزی به کسی نگویی، بلكه برو و خودت را به كاهن نشان بده و به‌خاطر شفای خود هدیه‌ای را كه موسی مقرّر كرده است تقدیم كن تا آنها شفای تو را تصدیق نمایند.»


مرقس ۱: ۴۰ـ۴۵ :
۴۰یک نفر جذامی نزد عیسی آمد، زانو زد و تقاضای كمک كرد و گفت: «اگر بخواهی می‌توانی مرا پاک سازی.» ۴۱دل عیسی به حال او سوخت، دست خود را دراز كرد، او را لمس نمود و فرمود: «البتّه می‌خواهم، پاک شو.» ۴۲فوراً جذامش برطرف شد و پاک گشت. ۴۳بعد عیسی درحالی‌که او را مرخّص می‌کرد با تأكید فراوان ۴۴به او فرمود: «مواظب باش به كسی چیزی نگویی، بلكه برو خود را به كاهن نشان بده و به‌خاطر اینكه پاک شده‌ای قربانی‌ای را كه موسی حكم كرده، تقدیم كن تا برای شفای تو شهادتی باشد.» ۴۵امّا آن مرد رفت و این خبر را در همه‌جا منتشر كرد. به طوری که عیسی دیگر نمی‌توانست آشكارا وارد شهر بشود. بلكه در جاهای خلوت شهر می‌ماند و مردم از همه طرف نزد او می‌رفتند.
لوقا ۵: ۱۲ـ۱۶ : 
۱۲روزی عیسی در شهری بود، از قضا مردی جذامی در آنجا حضور داشت. وقتی آن جذامی عیسی را دید به پای او افتاد و از او كمک خواسته گفت: «ای آقا، اگر بخواهی می‌توانی مرا پاک كنی.» ۱۳عیسی دست خود را دراز كرد، او را لمس نمود و فرمود: «می‌خواهم، پاک شو.» فوراً جذام او بر طرف شد. ۱۴عیسی به او امر فرمود كه این موضوع را به كسی نگوید و افزود: «امّا برو خود را به كاهن نشان بده و به‌خاطر پاک شدنت قربانی‌ای را كه موسی معیّن نموده است، تقدیم كن تا برای همه مدركی باشد.» ۱۵امّا عیسی بیش از پیش در تمام آن نواحی شهرت یافت و عدّهٔ زیادی گرد آمدند تا سخنان او را بشنوند و از نا‌خوشی‌های خود شفا یابند، ۱۶امّا او به خارج از شهر می‌رفت تا در تنهایی دعا كند. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر